خاقانی شروانی
از مجموعه: غزلیات
هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی
هر لحظه به هر چشمی شور دگر انگیزی
صد بزم بیارایی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هر جا که تو برخیزی
چون مار کنی زلفین وز پرده برون آیی
ناگه بزنی زخمی چون کژدم و بگریزی
فتنه کنیام بر خود پنهان شوی از چشمم
چون فتنه برانگیزی از فتنه چه پرهیزی
مژگان تو خونم را چون آب همی ریزد
تو بر سر من محنت چون خاک همی بیزی
خون ریخته میبینی گوئی که نه خون توست
از غمزه بپرس آخر کهاین خونِ که میریزی
بردی دل خاقانی در زلف نهان کردی
ترسم ببری جانش در طره درآویزی