مجیرالدین بیلقانی
از مجموعه: غزلیات
بی تو مرا یار کیست؟ جان ستم سوخته
در گذر از دل که هست ز آتش غم سوخته
عود و شکر سوختن هر دو بهم عادت است
دارم از آن جان و دل هر دو بهم سوخته
شمع روان روی تست پس من بیدل چرا
راست چو شمعم ز فرق تا به قدم سوخته
خصم ز تو شاد و من غمزده، ناخوش بود
شاخ خسک آبدار باغ ارم سوخته
دست ستم سوخته است این دل خام مرا
گویی بینم چو دل دست ستم سوخته
تا ز فراقت مجیر در دهن اژدهاست
هست طناب سپهر جمله به دم سوخته